بار دیگر بنیادگرایی در افغانستان قربانی داد. انفجار کابل جهان را بار دیگر متوجه افغانستان کرد. روزنامهی ایرانی اعتماد تیتر اولاش را "مرثیهای برای کابل" انتخاب کرد و نوشت: "ساعت اندکی از هشت صبح گذشته و گرمای کابل هنوز روزهداران را در نخستین هفته ماه رمضان در پایتخت افغانستان بیتاب نکرده است. منطقه دیپلماتیک کابل که محل استقرار نهادهای دولتی و سفارتخانههای خارجی است مانند هر روز با تدابیر شدید امنیتی صبح را از سر گرفته است. کارمندان ادارجات دولتی با کت و شلوارهای رسمی وارد محوطه دیپلماتیک میشوند. عقربههای ساعت به هشت و سی دقیقه میرسد و صدای انفجاری مهیب کابل را میلرزاند. دود سفیدرنگی آسمان نیلگون کابل را میپوشاند. دود از محوطه دیپلماتیک بلند شده است. زخمی دیگر بر پیشانی کابل مینشیند" (معصومی، 1396: 10؛ روزنامهی اعتماد). چهرهی افغانستان سراسر زخم است و این، غم ما را دو چندان میکند. خاورمیانهی معاصر، خونبار و زخمی و غمگین است و افغانستان غمگینترین چهرهی خاورمیانه است. این همه خشم و خشونت آنهم در ماه رمضان از کجا سوخت میگیرد؟این پرسشی مهم در مورد افغانستان و حتا در مورد خاورمیانه است. کشورهای غربی و سرآمد آنها امریکا از طریق حمایت از اسرائیل و نیز فروش سلاح به حکومتهای دستنشانده و حمایت از این حاکمان دستنشانده به خاورمیانه جنگ صادر میکنند. بیخردی حاکمان در خاورمیانه مشکل را مضاعف میسازد. آنها که نمایندهی مردمشان نیستند و منافع خود را دنبال میکنند، سرنوشتی فلاکتبار برای مردشان رقم میزنند. نمونهی مهماش قرارداد تسلیحاتی اخیر حکومت عربستان و امریکا است. این سلاحها قرار است در مقابل کدام مردم بهکار گرفته شوند و بر سر چه کسانی آوار شوند؟ افغانستان علاوه بر اینکه با مردم خاورمیانه همسرنوشت است، بر حسب دانش ناچیز من از این کشور، از دو مشکل بزرگ رنج میبرد. به گمان من (و این فرضیهای بیش نیست) افغانستان دو درد بزرگ دارد: یکی بنیادگرایی و دیگری قبیلهگرایی. بنیادگرایی در برابر هر تحولی در افغانستان قد عَلَم میکند و از فقر و بدبختی و بحران هویت مردم نیرو میگیرد و قبیلهگرایی در برابر هر نوع تحوّل مدنی و عامگرا میایستد. برای درمان این دو درد بزرگ کشور و مردم افغانستان، به گمان من اصلاح دینی و نوعی ایدهئولوژی ملیگرایانه با پذیرش تنوّع فرهنگی راه درمانی تدریجی و طولانی امّا گرهگشا است. اصلاح دینی سلاح بنیادگرایی را بهتدریج کُند میکند و ملیگرایی چندفرهنگگرایانه چتر بزرگ و عامی برای کل کشور افغانستان -شامل همهی قبایل و اقوام آن- فراهم میکند و چسب اجتماعی نیرومندی برای فراروی از قبیلهگرایی و قومگرایی ارایه میکند. افغانستان بزرگترین درداَش به گمان من این است که هماکنون پیوندی بین قبیلهگرایی و بنیادگرایی برقرار شده است. اسلام در افغانستان باید از قبیله و قومیت منتزع شود و با مفاهیم ملیگرایانه پیوند بخورد. اسلام در افغانستان میبایست از سنّتها متمایز گردد. سنّتهای افغانستانی که عموماً ریشه در فرهنگ قومی و قبیلهای دارند، اسلام را که در ریشهی خود دینی رهاییبخش و عامگرا است، محدود و مقیّد ساخته است. اسلام در افغانستان در انقیاد سنّتهای قومی و قبیلهای و در خدمت تقدّسبخشی به این خیمهی تنگ و تاریگ قرار گرفته است. راه درمان این مشکل آن است که رهبرانی از دل اقوام و قبایل افغانستانی برخیزند و منادی ایدهئولوژیای ملّیگرایانه و اصلاحطلبی دینی شود و این رهبران از اقوام و قبایل مختلف میبایست با هم پیوند برقرار کنند و تفسیری همساز با ملّیگرایی و همساز با اقتضائات دوران مدرن از اسلام ارایه کنند. به گمان من چهرهی مغموم و مجروح افغانستان میتواند پس از تحمل چندین دهه خشم و خشونت و درد، شکفته شود و رو به سوی شادی آورد و بخشی از دردهای خاورمیانه را التیام بخشد. رهبران و شخصیتهای سیاسی افغانستانی باید دست از تعصّبات قومی و قبیلهای بردارند و به پیوندهای ملّی برای آیندهی افغانستان بیندیشند. میبایست سیاستهای قومی و منطقهای خود را با سیاستهای عام و ملّی همساز کنند. سیاستمدارن و روشنفکران افغانستانی باید اوّل به افغانستان بیندیشند و سپس به قوم و قبیله. روشنفکران -اعم از دینی یا غیردینی- نیز میبایست بر سر ارزشهای عام و ملّی به توافق برسند و انبوهی از اندیشههای عامگرایانه و دموکراتیک تولید کنند و نسلهایی با اندیشههای ملّیگرایانه و اصلاحطلبانه بپرورند. روشنفکران در افغانستان باید قربانی بدهند تا مردم کمتر قربانی شوند و آیندهی افغانستان از این سرنوشت اینک شوم و سیاه، آزاد شود و روشنایی و صلح به افغانستان برگردد. البتّه، سخن گفتن در این مورد آسان است. کاش مادر افغانستان باز هم چندین سیدجمالالدین افغانی بزاید. افغانستان برای ساختن آیندهاش و درمان دردها و جراحاتاش به معلمان و روحانیانی اصلاحطلب و ملّیگرا نیاز دارد. نسلهایی جدید باید پرورش یابند که فراتر از قوم و قبیله و سنّت بیندیشند. حسن محدّثی گیلوایی / 12 خرداد 1396

نظرات